ده اردیبهشت سال 61، عملیات با رمز یا علی ابن ابی طالب آغاز شد.
حالا دیگر اعزام مجدد هستم و تجربۀ جنگ دارم و پرچم دار گردان از تیپ هشت نجف اشرف.
در حین عملیات، گردان به مقابل یک تیپ دشمن رسید و نتوانست عبور کند. فرمانده گردان، برادر گردانی امر کرد: پرچم دار! روحیه بده.
منظورش این بود که جلوداری گردان کنم و به طرف دشمن با شعار حماسی، حمله ور شوم.
فرمانده احساس کرد چون من تجربۀ جنگ دارم، در ایمان نیز از دیگران جلوتر هستم و شاید باور خودم نیز همین بود. غافل از این که خداوند، ادعای انسان ها را در فراز و نشیب های زندگی، به آزمون می گذارد و اتفاقاً قبولی در این امتحان ها است که نقطۀ آغاز آرامش و تعالی، کلید می خورد.
سه بار جلوداری گردان کردم، با سخنان حماسی؛ اما نتوانستم امر فرمانده را اجرا کنم و در هر سه نوبت، زانوهایم لرزید، تا این که چهار بسیجی اهل نجف آباد اصفهان، خیلی آرام و قشنگ، این مأموریت را انجام دادند و هر چهار تن به لقاء یار رسیدند.
و من بیش از سی سال است در حسرت آن مردودی!
ای کاش در آن آزمون، قبول می شدم!
بعضی از مردودی ها، دیگر قابل جبران نیست!